بسمه تعالی
خاطره ای کوتاه از برادر علی آبادی
از حضور در عملیات والفجر 4
در بحبوبه عملیات ،بازوی راستم تیر خورد. هوا که
روشن شد، متوجه شدم در محاصره هستیم. تمام
وجودم را ترس فرا گرفته بود.توی دلم گفتم اگه
عراقیها تصمیم داشته باشن اسیر بگیرن، اولین نفر
خواهم بود که تسلیم بشم، ولی چه کنم که این عراقیها
فقط کشتار میکردند.
حلقه ی محاصره که تنگ تر شد، دیدم برادر خانی
معاون گروهان سید الشهدا آرم سپاه را از سینه اش
کندونخهای آن را هم به هر زحمتی بود درآورد وبعد
با مشتی خاک روی محل سابق آرم را خاک مالی کرد
تا دیده نشود.
منه بیچاره در سن ۱۵ سالگی شاهد چنین صحنه هایی
بودم ،باتمام وجود وحسرت به پرندگانی که پرواز می
کردند نگاه می کردم و آرزو داشتم که ای کاش جای
آنان بودم واز این جهنم فرار می کردم ،
بالاخره آنروز با تمام گرفتاری هایش به پایان رسید
وشب با کمک خداوند و دوستا ن اطلاعات
وعملیات ازمحاصره ای خارج شدیم که فکر نمی کنم
تازنده هستم ۱۳۶۲/۸/۱۳را از یاد ببرم.
به یاد :
فرمانده ی دسته :شهید علی سلیمی
مسئول گروهان :برادر قاسم مشکینی
فرمانده ی با اخلاق شهید محمد رضا کارور
وتمام دوستانی که دراردوگاه قلاجه باهم بودیم .
التماس دعا دارم .
والسلام