شهیدی که طبق قول به پدر جنازهاش ۴۵ روزه به خانه برگشت
گذر از میدان مین به سلامت با یک سجده
محمدصادق فهیمی قوچانی برادر کوچکتر طلبه شهید و جاوید الاثر محمد جواد محمد حسن زاده فهیمی است که خاطرات خود از برادر شهیدش به همراه خاطرات از همرزمی با طلبه شهیدمحسن صاحب الزمانی و سردار شهید حسین عبدالحسینی را که همگی از شهرستان قوچان برای دفاع از اسلام اعزام جبهههای حق علیه باطل شدند، را برای زنده نگه داشتن نام وراه شهدا به رشته تحریر درآورده است.
به عقیده وی در این زمان که جوانان از همه سو در هجوم امواج تخریب کننده ضد دینی قراردارند، ذکر نام و یاد شهیدان به عنوان الگوهای ملموس که در همین جامعه زندگی کردندو خالصانه جان خود را در دفاع از اسلام و ایران اسلامی تقدیم کردند، جامعه وجوانان را بیمه کرده و راه و سبک زندگی اسلامی را به تصویر میکشد.
شهیدمحسن صاحب الزمانی و شهید حسین عبدالحسینی مانند دو عاشق همیشه با هم بودند، اولی طلبه غواص و تخریب چی میدان مین و عارف بالله و دومی رزمنده فرمانده و غواص و تخریبچی بودند. این دو دوره زیارت آل یاسین را در قوچان راهاندازی کردند و هنوز آن دوره بر قرار است که شبهای جمعه در خانه افراد برگزار میشود و حاصل آن تقدیم دوشهید یاد شده و اکنون دهها نفر که در آن دوره تربیت شدند و درس خواندند و دکتر ومهندس و تحصیل کرده شدند و به کشور اسلامی خدمت میکنند.
شهیدطلبه و پزشک یار و امدادگر جبهههای حق محمد جواد محمد حسن زاده فهیمی (فرزندمرحوم حاج شیخ شکرالله که در فراق فرزند شهیدش در روز شهادت حضرت زهرا و در مراسم پیاده روی عزاداری به لقاء الله پیوست) چنان شیفته خدا بود که هنوز بعد از ۳۲ سال حتی جنازهاش از جبهه بر نگشته است و پد رو مادرش هم بعد از عمری چشم به راهی به دیدار حق شتافتند.
محمدصادق فهیمی در مقدمه این یادداشت نوشت: ایثارگری و شهادت طلبی جایگاه رفیعی است که هر کس را توان راهیابی به آن نیست. حکایت ایثارگری و شهادت طلبی حکایت سیر و سلوک عاشقانه و عارفانه است و منزل به منزل می رود تا به مقصد نهایی، یعنی وصال حضرت دوست برسد.البته آن کس که طعم شیرین ایمان و عمل صالح را نچشیده باشد، به مقام ایثار حقیقی وشهادت در راه خدا نمی رسد. با این وجود، حرکت در این میدان، با سرعت فوق العاده ای در به ثمر رسیدن میوه آن، یعنی وصال حضرت دوست و تنعم نزد او همراه است، به عبارتی شهادت در راه خدا از نوع عرفان و وصال زود بازده است، عارف، برای وصال حضرت دوست سالها باید به سیر و سلوک،اعتکاف و چله نشینی و ذکر و توسل و توجه مدام مشغول باشد، اما ایثارگر جان، و شهیدراه خدا، با حماسه عاشقانه و عارفانه اش، راه صد ساله را یک شبه می پیماید.با خویش می گفتم یا آدمی خود باید کاری کند تا ماندگار شود و یا برای آنهایی کارکند که ماندگار شدند. به قول معروف «آنها که رفتند کاری حسینی کردند و ما که مانده ایم باید کاری سجادی و زینبی کنیم.» و اکنون میدانی دیگر به پهنای تاریخ، در پیش روی ماست.زمانی می گفتند: “هر که دارد هوس کرببلا بسم الله/ هر که دارد به سرش عشق و صفابسم الله” و شهدا با این زمزمه رفتند تا بیکرانها، کبوترانی که عقاب وار پریدند وعاشقانه به دوست لبیک گفتند.و امروز، رهروان، را مِیدانی دیگر پیش رو و ندایی دیگر در گوش است؛ میدان حفظ ارزشها و پاسخگویی به ندای “هل من ناصرِ” شهدا. که مدام از ما می پرسند:
بعد از ما چه کردید؟”
و چه زیبا فرمود رهبر فرزانه ما که: “زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست“!بی شک، این رسالت بعد شهدا بر دوش تک تک ماست! نکند در قبال این رسالت عظیم وپاسداشت یاد و خاطره شهدا که همچون ستارگانی در آسمان و چشمه هایی نورانی در زمین می درخشند بی تفاوت باشیم.و روزی چشم بگشاییم که در برابر این سؤال شهدا (بعد از ما چه کردید؟) نه پاسخی داشته باشیم و نه فرصتی برای جبران.
خاطراتی از شهدای قوچان طلبه و پزشک یار شهید محمد جواد فهیمی
(تولد ۱۳۴۶ قوچان –شهادت ۱۳۶۲عملیات خیبر)
عاشق شهادت
۱۶ بهار بیشتر ازعمرش نمی گذشت که حقیقت بر او آشکار و قلبش نورانی شد، آری او عاشق امام خمینی وشیفته راه الهیش شده بود و زندگی بی ولایت را حیات جاهلی می دانست.به فرمان امام و به عشق قبله دلها، به زحمت بسیار و با سفارش این و آن، اسمش رابرای آموزش نظامی می نویسد، در پادگان آموزشی، بدلیل کوتاهی قد، وی را از صف بیرون می کشند.همچون ابر بهاری میگرید، گویی عشقش را از او گرفته اند، فکر کنم شدیدترین گریه عمرش را آنجا می کند؛ احساساتی پاک و مملو از عشق، با هیچ چیز آرام نمی گیرد.اما عشق به وصال حضرت دوست، فکرش را زنده و پویا کرده بود، در اولین اعزام، در پوتین هایش شن ریزه می ریزد و با این زیرکی خود را به کاروانیان عشق و عاشقی می رساند.آری او تنها به رضای معشوقش می اندیشید و به هدف مقدسی که داشت. او کسی نبود مگر،طلبه بسیجی و پاسدار پزشکیار شهید محمد جواد فهیمی…
ازایثار تا شهادت
طلبه و پزشکیار شهید محمد جواد فهیمی [۱] در عملیات خیبر مسئولیت یک گروه از پزشکیاران را بر عهده داشت، در بحبوحه فشار دشمن و بالا رفتن میزان تلفات، که همه بدنبال پناهگاهی می گشتند، اما این شهید همچنان به درمان مجروحان و هماهنگی برای اعزام آنها به پشت خط ادامه می دهد و در پاسخ به همرزمش که وضعیت خطرناک را گوشزد می کند، می گوید: مگرنگاه های مظلومانه و ملتمسانه مجروحان را نمی بینی؟ ما برای چه کاری به اینجا آمدهایم؟ او در آن موقعیت پر خطر، جان خود را در راه انجام وظیفه رسیدگی به مجروحان به مخاطره می اندازد و به کمک چند نفر از همرزمانش تعداد زیادی از مجروحان را از طرق مختلف به عقب منتقل می کند اما در حال رسیدگی به وضعیت یک مجروح، ناگهان مورداصابت گلوله مستقیم دشمن قرار گرفته و به درجه رفیع شهادت نائل می آید.طبق نقل همرزمش با یکدیگر عهد بسته بودند در صورت مجروحیت یا شهادت، هرکدام دیگری را به پشت جبهه منتقل کنند.
وی می گوید پس ازشهادت محمد جواد فهیمی، طبق تعهد، او را به دوش گرفتم تا به عقب منتقل کنم، اما فرمانده که شاهد شهادت او بود به من دستور داد که در صورت تمایل، مجروحی را به دوش بگیرم و من حسب الامر فرمانده چنین کردم. گویا روح شهید نیز راضی نبود با وجود این همه مجروح، صحنه رزم را ترک گوید و روحش نیز جلوه ای دیگر از ایثار را آفرید.
عروج جسمانی
یک بار که به جبهه ها رفت، تازه فهمید زندگی توأم با ولایت و حیات همراه اطاعت یعنی چه؟… خدا نکند آدم مزه عشق و عاشقی را بچشد…علیرغم وابستگی شدید به کانون گرم خانواده، خصوصاً به محبت پدر و مادر، اما روحش از همه چیز جدا و آدم دیگری شده بود. هیچ علقه و وابستگی و هیچ محبت و گرمایی،یارای نگهداشتن او در پشت جبهه را نداشت…آری در قلبش، عشق به خدا، عشق به شهادت و عشق به لقاءالله موج می زد، هر بارکه به جبهه ها می رفت ریشه های این شجرۀ طیبه یعنی عشق آسمانی محکم و استوارتر، و ازتعلق و وابستگی به عشق های زمینی رهاتر می شد.پای بند درس و مدرسه و مسجد و استاد نشد، آن قدر بر این رفتن پافشاری کرد تا اینکه اجر سعی و تلاش و صبر و پایمردیش را در عملیات خیبر از حضرت دوست ستاند.او را در حالی که با خون گلویش غسل می کرد به دیدار معبود و معشوقش بردند. آنقدرعشق به رفتن داشت، که جز خبری از اونیامد، گوئی با پیکرش به دیدار محبوب عروج کرده است
سردار شهید حسین عبدالحسینی
(متولد ۱۳۴۲ قوچان- شهادت دی ماه ۱۳۶۵ شلمچه)
بی ادعا و خالص
تازه کتاب های سال آخر دبیرستان را گرفته بود و تصمیم جدی داشت که دیپلم بگیرد، اما مگردل عاشق، یکجا آرام و قرار می گیرد، با زمزمه اعزام بزرگ سپاه محمد، دلش هوایی میشود، به یکباره تصمیم می گیرد این بار متفاوت باشد ساده و بی تکلف…
به طورغیر منتظره و بدون اطلاع، درس و مدرسه را رها می کند و این بار به صورت یک بسیجی عادی و معمولی به جبهه اعزام می شود.تصمیم گرفته بود ناشناس و غریب در یک گردان، دور از نام و نشان خدمت کند ، می خواست از این طریق هم اقبالش را امتحان کند.قدیمی های لشکر متوجه حضورش در جبهه می شوند و به سراغش می آیند و پیشنهادفرماندهی در یکی از بخش های اطلاعات عملیات لشکر.۲۱٫ امام رضا(ع) را به او می دهند، اما نمی پذیرد.با اصرار زیاد به او می قبولانند که حداقل فرمانده گروهانی در یک گردان عملیاتی وویژه باشد، باز هم ناچاراً و از سر تکلیف، می پذیرد، اما مثل یک بسیجی ساده و بی ریا و بی هیچ ادعا، دوشادوش بچه ها شجاعانه جنگید، و در سحرگاه ۲۳ دی ماه ۱۳۶۵ درعملیات کربلای ۵ مزد اخلاص و مجاهدتش را گرفته و به فیض شهادت نائل آمد…
سنگ صبور و گره گشای همرزمان
قرارگاه امام رضا(ع) و گردان ویژه رعد، جمعی لشگر ۲۱ امام رضا(ع)، گردانی که انسانهایی آرام اما شجاع، لرزه بر اندام یزیدیان زمان انداخته بودند.همه گردان یک طرف و شهید حسین عبدالحسینی با آن روح آسمانی و تواضع مثال زدنی اش یک طرف، با اخلاق و معنویت خاصش همه را جذب خود کرده بود.هرکس مشکلی داشت به او مراجعه می کرد و سفره دلش را برای شهید باز می کرد. سنگ صبور بچه های جنگ بود.صبح عملیات زیر آتش سنگین دشمن که هیچ کس جرأت بیرون آمدن از سنگر را نداشت ، تا شنید یکی از سنگرها مورد اصابت گلوله توپ قرارگرفته و بچه ها به کمک نیاز دارند، به تنهایی از سنگربیرون می آید و بعد از کمک به بچه ها هنگام برگشت مورد اصابت تیر مستقیم دشمن قرارگرفته و به درجه رفیع شهادت می رسد.
اوج اخلاص و گمنامی
شهید حسین عبدالحسینی خوش سابقه ترین بسیجی قوچان، با سابقه زیاد جبهه، هرگاه ازاو می خواستیم خاطره ای برایمان تعریف کند، می گفت چیزی برای گفتن ندارد، همه میدانستند که روح اخلاص، مانع او می شود، می ترسید گرفتار عجب و خودستایی شود.حتی این خاطره را هم از خودش نشنیدیم، یکی از نزدیک ترین دوستانش تعریف می کرد؛ به همراه یک گروه شناسایی برای بررسی منطقه عملیاتی مورد نظر می روند. پس از دو روزشناسایی دقیق منطقه، در راه برگشت به کمین عراقی ها برخورد می کنند، لاجرم طبق برنامه بدون درگیری در حالی که عراقی ها در تعقیب آنها بودند، به طرف محور وخاکریز خودی ها حرکت می کنند.در یک تعقیب و گریز طولانی به میدان مین می رسند، اما فرصت پیدا کردن معبر میدان مین را نداشتند، هر لحظه عراقی ها نزدیک تر می شدند و خطر آنها را بیشتر تهدید میکرد. ناگهان فکری الهی به ذهن شهیدخطور می کند و به توصیه او همه به سجده می افتند و از خدا استمداد می طلبند…پس از سجده، با اشاره شهید، همه با هم، به وسط میدان مین می زنند و به لطف و عنایت خاص الهی از میدان به سلامت عبور می کنند. عراقی ها به تصور اینکه میدان پاکسازی شده، به تعقیب ادامه می دهند. با ورود عراقی ها، مین ها یکی یکی منفجر می شوند وعراقی ها کشته و به زمین می افتند. گروه شناسایی متحیرانه به صحنه مینگرند و سجده شکر به جای می آورند…
طلبه شهید محسن صاحب الزمانی
(متولد ۱۳۴۶ قوچان – شهادت دیماه ۱۳۶۵ شلمچه نیم ساعت قبل از شهادت عبدالحسینی)
هربار که به جبهه می رفت عشق به شهادت در جان و دلش اوج می گرفت. در آخرین اعزام به سفارش پدر (مرحوم حجت الاسلام شیخ علی اکبرصاحب الزمانی استاد حوزه قوچان و کاتب قرآن و شاعر اهل بیت) که می گوید: ۴۵ روز بیشتر اجازه حضور درجبهه ها را نداری، شهید به پدر قول می دهد، اینکه ۴۵ روزه به منزل بازگردد. دراعزامی که سه ماهه بود همه متحیر بودیم، بارها تکرار می کرد، که طبق قولی که داده ام، ۴۵ روزه باز خواهم گشت.
درنهایت، در یک مقطع از عملیات کربلای ۵، در سحرگاه ۲۳ دی ماه ۱۳۶۵ روح بلندش به ملکوت اعلی پیوست و شربت شهادت را نوشید.حیرت آور است؛ ازتاریخ اعزام تا زمانی که بدن پاکش را به وطن برده و به خانواده اش تحویل دادند، دقیقاً ۴۵ روز می گذشت.
قطع همۀ تعلقات دنیوی
در اعزام آخر، حداقل هفته ای یکبار، همه دوستان و همشهری های گردان، برای رفع خستگی و تفریح و تماس با خانواده به مرخصی می رفتیم، تنها او به بهانه اینکه کاردارد و از این جور مقولات در قرارگاه می ماند، لباس بچه ها را می گرفت و می شست.اوقات فراقتش معمولاً به مطالعه و تفکر می گذشت، به زهد و عبادت در گردان شهره بود.بعد از شهادتش همه فهمیدند که چرا به مرخصی نمی آمده او نمی خواست حلقه ارتباطی باحضرت دوست را که به زحمت بسیار و پارسایی و تقوای مستمر کسب کرده بود، با دیدن مظاهر فریبنده دنیا به راحتی از دست بدهد.او می خواست در حالی به لقاءالله بشتابد که هیچ علقه و وابستگی به مظاهر دنیا نداشته باشد، خواسته قلبیش « هب لی کمال الانقطاع الیک: خدایا به من کمال خضوع وشکستگی به سود خودت عطا فرما» بود، خود را از وابستگی ها و تعلقات پوچ و بی ارزش دنیا رهانید، تا حضرت دوست مشتاق دیدار او شد و او لایق این دعوت شد که «ارجعی الی ربک راضیة مرضیة، فادخلی فی عبادی، وادخلی جنتی»…جمع رضایت والدین و عبادت و بندگی خدااو طلبه امام زمان (عج) بود اما با روحیاتی متفاوت، اهل زهد و تقوا و عاشق عبادت.اکثر اوقات در حجره و مدرسه بود، مشغول مطالعه و تفکر و سیر آفاق و انفس…معتقد بود طلبه ای که نماز شب نخواند نمی تواند ادعا کند سرباز امام زمان است، به پدر و مادرش شدیداً احترام می گذاشت و اطاعت در روح آرامش موج می زد…گاهی که به درخواست پدر و مادر شب را در منزل می ماند. هنگام خواب مادر برایش رختخواب گرم می انداخت، برای حفظ ظاهر روی رختخواب می خوابید، وقتی پدر و مادرتنهایش می گذاشتند، رختخواب گرم را جمع می کرد و بر روی فرش می خوابید …پدرش نقل می کرد: شبها که به محسن سرکشی می کردم، می دیدم محسن رختخوابش را جمع کرده و بر زمین خوابیده، یکبار از او پرسیدم، محسن جان چرا بر زمین می خوابی؟ باحالتی که گویای عدم تمایل بود، از سر احترام پاسخ داد: می ترسم رختخواب گرم و نرم،خوابم را سنگین کرده مانع شود به راحتی برای ادای نماز شب از جای برخیزم. و اضافه می کرد، از این مطلب، به مادرم چیزی نگو. روحش شاد و یادش گرامی باد… ملتمس دعا- 9خرداد 94محمد صادق فهیمی قوچانی